، تا این لحظه: 10 سال و 17 روز سن داره

بهترین حس

سیسمونی 2

آلوچه یه من اینم اون سری از خریداته که2 هفته قبل انجام دادیم ببخشید که مرتب عکسا رو نگرفتم چون هم خسته بودم هم خوابم میومد قول میدم سری بعدی سیسمونی عکسای لباسای خوشکلت باشه که هنوز قسمت نشده بزارمشون قبل اینکه بریم سراغ سیسمونی یه چیز خیلی مهمتر دوستای مهربونم آبجیای گلم و خاله های عزیز پسرم یه راهنمایی میخوام ازتون من پوشک بدو تولد رو مارک اوی بی بی گرفتم فروشنده خیلی تعریفشو کرد من گفتم نمی خوام کرم دار و یا عطری باشه که موجب حساسیت بشه اونم گفت نیست و از باقی مارک ها برای بدو تولد کوچیکترو نرم ترو بهره خلاصههههههههه دهنش کف کرد از بس تعریف کرد براش ما هم چون هیچ تجربه ای تو این زمینه نداشتیم خریدیم آوردم خونه کل اتاقو بوی عطر پوشک...
18 اسفند 1392

31 هفتگی و خرید های 30 هفتگی و کلی شرمندگی

یکی یه دونه من هفته گذشته 5شنبه وقتی بابایی برگشت تماس گرفت که بیا دنبالم  که بریم برای پسرمون هم یه کم خرید کنم منم حسابی خوشحال شدم و جستم حاضر شدم و رفتیم بازار یه سری خرید  کردیم  فقط موندیم برای سرویس چوبت که نمی دونم میگیریم یا نه چون نیمه خرداد باید اسباب کشی کنیم اینجا هم اتاقی که برای شماست کوچیکه ایشالا هر چی قسمت باشه  نفس مامان و موقع برگشتن چون اکرم دوست گگلم صبح زایمان کرده بود دلم میخواست برم دیدنش که اتفاقی از اون خیابون رد شدیم اما بیمارستان و رد کردیم بعد بابایی گفت دور میزنم جاتون خالی اول دو ظرف فرنی گرم گرفتیم خوردیم بعدم من رفتم بیمارستان همراهیشو گفتم بیاد پایین و من رفتم دیدنش ماشالله یه فندق...
15 اسفند 1392

آغاز 30 هفتگی

وااااای مامانی چیزی تا روز دیدار نمونده الهی فدات بشم  هر روز با تکونات که حسابی بهشون عادت کردم بیشتر به خودم میام که من الان یه مادرم خیلی خیلی خدا مهربونه که منو لایق دونسته  به خاطر این نعمت و رحمت بزرگش هر روز ممنونشم منو ببخشه که گاهی اوقات از کوره در میرم و منکر دین و دنیا میشم الهی مامان فدای سکسکه کردنات بشه عشقم این روزها موقعی پیش میاد که از ته دل میخندم و قربون صدقت میرم و گاهی نگران میشم اون لحظه ها  موقع سکسکه کردناته که گاهی خیلی طولانی میشه و من همش نگران اینم که چی میخوای ؟گشنته؟ تشنته ؟شاید در روز 2 یا 3 بار سکسکه میکنی فدای چرخیدنای 360 درجت بشم - چند روزیه نمی دونم کجاتو به پهلوم فش...
8 اسفند 1392

اندر احوالات دیروز و سونوی داپلر مسخرهههههه

عزیزکم دیروز حسابی جفتمون اذیت شدیم البته من بیشتر از تو صبح ساعت 9 و نیم بابایت اومد و من تماس گرفتم با دکتر ذبیحی منشیش گفت باید بیای اینجا دکتر ببینه سونوتو و بگه که داپلر انجام میشه یا نه منم اعصابم خوررد هم اینکه باید اوووووووون همه راهو برم که ببینم میشه  یا نمیشه و هم اینکه شانس من داشت برف و سرما ریزه میومد  خلاصه حاظر شدم که دیدم بابات گفت خودم میبرمت جاده ها لغزندن و ترافیکم زیاده(از خدا جا پارک میخواستم بهتر از جا پارک نصیبم شد ) خلاصه رسیدیم و سونو رو نشون دادم منشیش گفت امروز یه داپلر دیگه هم داریم چون داپلر وقت 3 یا 4 مریضو میگیره شاید انجام ندیم -از اونجایی که دوست شگرد های آب کردن دل منشی رو یادم داده بود منم ...
6 اسفند 1392

یه مامان عصبانی

امروز من همش لحظه  شماری میکردم برای رفتن به سونو اونم از نوع سه بعدی که آخ جوون شمارو واضح تر میبینم دایی حسن دیشب تشریف آوردن خونه ما چون کاری براشون پیش اومده بود و امروز هم اینجا بودن ساعتای 4 بابایی با دایی رفتن بیرون بابا رفت سر کار دایی هم ماشین مارو گرفت و رفت دنبال کارش ساعت 7 شد دایی اومد و گفت با هم بریم دکتر و بعد بریم خونه خاله صدیقه خلاصه رفتیم و وارد مطب که شدیم خانوم منشی تا دفترجه رو دید گفت وااااااااای ما سه بعدی داریم ولی این سه بعدی داپلر هست چرا به من پشت تلفن نگفتین دکتر چی نوشته حرصم گرفت مثه چی پاچشو گرفتم گفتم خانوم محترم تو باید میپرسیدی من چه سواد پزشکی دارم که بفهمم دکترم چی نوشته (واقعا چه توقعی داشت؟) شما ک...
5 اسفند 1392

سیسمونی 1

خوجل مامان الهی فدات بشم 5 شنبه وارد 29 هفته شدیم و دارم این 11 هفته باقی مونده رو هر شب و روز با خیال تولد تو به سر میکنم فردا هم سونوی سه بعدی دارم از نگرانیم برای اینکه خدای نکرده عفونت به جفت نرسیده باشم بگیزریم خوشحالم که واضح تر میبینمت  میتونم حدس بزنم شکل کی باشی  عچشم اینم یه سری وسائلی که گرفتم برات دنبال پتوی دور پیچ ست این ساکت میگردم حتما پیداش میکنم و اصلا غصه نخور   جینگولی جات پالشت شیردهی و فلاسک و دندون گیر و پیشبند و ست مانیکور و برس و شونه و پستونک و قنداق خوریت وای من عاشق اینا با این رنگشونم وقتی تو بازار میگشتم و میدیدم رنگ این قابلمه های سیسمونی همش یا آبیه یا صورتی یا قرمز  حر...
3 اسفند 1392

روزانه های گذشته

گل پسر مامان عشق مامان ببخشید که اینقده من مامان تنبلی شدم و به نوشتن وبلاگت کم توجهی میکنم 17 بهمن بود که خاله لیلا جون اومدن مشهد  برای انجام خرید برای فروشگاهشون و من  هم استارت خرید سیسمونی شما رو زدم البته چیز زیادی نخریدم اما بازم بهتر از هیچی بود  پنجشنبه 17 بهمن به همراه خاله لیلا و خاله صدیقه اول رفتیم فروشگاهی که خاله جنس میخره و کلی لباسای ناز و کوچولو موچولو برای شما برداشتم بعد هم رفتیم پاساژ فردوسی و ساک و شیشه شیرو پستونک و لثه گیر و یه پیشبند و فلاسک و یه چند تا خرده ریز دیگه براتون خریدیم که حتما حتما عکسهاشو میزارم برات این گشت زنی با آبجیای مهربونم بعد حدود چند ماهی که نرفته بودم بیرون از خونه خیلی بهم...
28 بهمن 1392

12 بهمن تولد مامانی

عشق مامان سلام الهی فدای تو فندق وروجک بشم این روزا تکونات کمتر شده و من دلم برای اون چک و لگدات حسابی تنگ شده البته فقط کم شده اما شدت ضربات حسابی بالا رفته قربونت برم مامان جون تقریبا 14 هفته دیگه باید تحمل کنی البته چند شب پیش یه کارایی میکردی که ترسیدم و گفتم نکنه 7 ماهه میخوای دنیا بیای  همش خودتو جمع میکردی و فشا میدادی یه کم استراحت کرد بهتر شدی اما تا صبح همش این کارو تکرار میکردی پسر نازم پنجشنبه خاله صدیقه جون زنگ زد و گفت ما جمعه شب میام خونه شما ما هم صبح جمعه رفتیم پیش دکتر کلیم و آزمایشات کشت ادرار و نشون دادیم که خوشبختانه همه چی خوب بود به جز یه کم عفونت که دلیلش خود سوندی بود که تو کلیمه و دکتر گفت هیچ جای نگ...
12 بهمن 1392

7 بهمن تولد بابایی

عزیز دلم دیشب تولد بابا جون بود البته ما پریشب هم تولد داشتیم قرار بود هر دو شب سورپرایز باشه که با این بابای فضول تو سورپرایز هر دو شب رو فهمید  هر دو شب خیلی خوش گذشت شب اول با مجید دوست بابایی و خانوادش و شب دووم هم با خانواده خود باباجون امسال نتونستم مثل سالای دیگه حسابی سنگ تموم بزارم و فقط به درخواست مهمونا کیک و خودم درست کردم  و حتی نتونستم  و کادوی باب میلمو بگیرم  چون بیرون رفتن از خونه و رانندگی یه کم برام سخت شده اونم تو این شهر شلوغ که باید 1 ساعت دنبال جای پارک بگردی فقط - اما بازم بد نشد وقتی رفتم برای بابا جون کادو بخرم برای تو هم یه شلوار تو خونه ای خوشکل از این مدلای جینگولیه کارترز ...
8 بهمن 1392

سفارش های نی نی بافت + شروع 25 هفتگی

پسر نازم امروز ظهر که با بابایی نشسته بودیم و در مورد شما و نیازهاتون حرف میزدیم پستچی اومد و سفارشهاتو که از نی نی بافت برات سفارش داده بودم رو آورد وااااااااای همشون ناز خوشکل شده بودن فقط رنگ زمینه پتو رو دوست داشتم شکلاتی باشه  که کرمی زده بودن و گفتن کاموای شکلاتی سفت و زبر بوده  اما بازم خوشکل و خوب شده بود دست خانوم امینی درد نکنه ست آتلیه ای پسرم که خیلی خوشم اومد مخصوصا بابایی که کلی باهاشون عکس گرفت و عاشق پاپوش هاش شده بود ایشالا کم کم میریم برای خرید هات  اینا جز اولین خریدهای من برای شما بود وای از ظهر منو بابایی کلی ذوق کردیم و من هی تورو توی این ست  دارم تصور میکنم و دلم ضعف میره مبارکت باشه...
2 بهمن 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بهترین حس می باشد