، تا این لحظه: 10 سال و 17 روز سن داره

بهترین حس

18روزگی و ختنه

  قبل از رفتن به بیمارستان     امروز صبح  ساعتای 11 بود که پوریا جونو بردیم ختنه کردیم پسرک نازم اصلا تو این 18 روز نه گریه کرده بود و نه بی قراری به جز روزی که تو دستگاه بود اما امروز حسابی هم گریه کرده و هم بی تابی موقع شیر خوردن همش غر غر میکرد و دلم براش خیلی میسوخت خدارو شکر از ساعتای 3 آروم شده و بهش قطره استامینوفن دادم و همش می می میخوره و لالا میکنه - بعد از ختنه بچم اینجا داره فکر میکنه که چه اتفاقی افتاد چرا یه هو همه چی اینجوری شد چی شد که این جوری شد یه موضوع دیگه هم این که روز 18 ادریبهشت که پوریا 16 روزه بود من دوباره رفتم بیمارستان اول قرار بود سه شنبه عمل بشم...
21 ارديبهشت 1393

روز تولد

  سلام به همه دوستای مهربونم که احوالپرس من و پوریای عزیزم بودن و شرمنده گل روی همگی هستم که نتونستم جواب کامنت هاتونو بدم و فقط تایید کردم .  ماجرای بیمارستان و زایمان خیلی طولانی و مفصل شد چند روز پیش اومدم بنویسم که اصلا تمرکز نداشتم و امروز به ثمر رسید 1 اردیبهشت روز خیلی پر استرسی بود برای من چون خیلی ناگهانی و غافلگیرانه متوجه شدیم که باید ظرف 24 ساعت آینده پوریا به دنیا بیاد وگرنه براش خطر داره طبق گفته دکتر باید ساعت 5 صبح میرفتم بیمارستان و بستری میشدم  یه آمپول تجویز کرده بود دکتر که رفتیم زدیم و به مامان بزرگا خبر دادیم  که فردا قراره بریم بیمارستان  مامان من هم با بابا بزرگ و خاله وجیهه و دانیا...
20 ارديبهشت 1393

پهلوون پوریا

پوریا در تاریخ 2 اردیبهشت 1393 متولد شد جریانات فصله و من حالم اصلا خوب نیست چون  درد طبیعی رو کشیدیم و در نهایت سزارین شدم حتما سر فرصت مینویسم برامون دعا کنید حال جفتمون بهتر بشه روز اول بیمارستان(هیچ وقت بینی دیگران رو مسخره نکنید ) روز دووم خونه روز سووم روز چهارم  متاسفانه پسرم زردی گرفته و به مدت 30 ساعت باید زیر دستگاه باشه منی که تو این 4 روز صدای گریه بپم رو نشنیدم امروز حسابی گریه کرد زیر دستگاه خیلی بی قرار میشه دعا کنید خدا بهش آرامش بده تا زودتر خوب شه ...
6 ارديبهشت 1393

سورپرایــــــــــــــــــــز

فسقلم امروز صبح که برای انجام سونو گرافی رفتم همه چیتون خوب بود به جز مقدار مایع دور جنین که کم بود عصر رفتم مطب دکتر و گفت خطر ناکه باید بستری بشی اما قبلش برو یه سونو اورژانسی انجام بده تا بعد تصمیم بگیرم استرس و نگرانی و  وحشت تمام وجودمو گرفت اعصابم خورد شد که چرا چیزی که دوست ندارم باید اتفاق بیوفته بعد گفت بزر معاینه کنم ببینم شرایط لگن چطوره  معاینه کرد و همه چی فوق العاده بود دهانه رحم 2 سانت باز شده بود و لگنم هم دکتر گفت برای زایمان خیلی خوبه  اما ریسک نمیشه کرد رفتم سونو گرافی و دکتر که متوجه نگرانیم شد کلی باهام شوخی کرد و بعد گفت دخترم خیلی آب دور جنین کمه (سونو گرافی صبح 55mm و این 24mm) سریع رفتم مطب د...
1 ارديبهشت 1393

روز مادر+37 هفته

 زیبا ترین هدیه خدا برای من و بابات وجود زیبای تو بود امروز روزه مادره و من معنی واقعی این روز رو با حضور تو حس کردم من بهترین هدیه رو از تو میگیرم وقتی لگد میزنی وقتی  حرکت میکنی تو به من لبخند رو هدیه میکنی,  وقتی با هر قسمت بدنت به یه جای شیکمم ضربه میزنی حتی درد و ناله ای که بعد این فشارها به بدنم میاد هم بهترین هدیس دردونه من  این روزا و شبا با دردای جدیدی همراه شده دردایی که خبر از نزدیک شدن لحظه دیدار میده خستیم خسته انتطار خسته از بی قراری برای بو کردن عطر تنت که بوی بهشت رو میده شک ندارم با بغل کردنت تمام دردها رنج ها خستگی های نه تنها این 9 ماه بلکه تمام ماه های عمرم تموم میشه -------...
31 فروردين 1393

اولین ساعات از آغاز 36 هفتگی

این شبا و روزا همه جور دردی به سراغم میاد و مثل همیشه با فکر اینکه دیگه زمان زیادی برای به آغوش کشیدنت نمونده تحملشون میکنم دوشنبه 18 فروردین کنترل و چکاپ داشتم که همه چی رو به راه بود و دکتر حسابی به شیکم صاف و سفتم می خندید میگفت مثه سنگه ای ول   قرار بود معاینه داخلی انجام بده که گفت چون احتمال لک بینی یا آبریزش هست و با توجه به اینکه میخوای طبیعی زایمان کنی و هنوز 1 ماه دیگه تا تاریخ زایمانت مونده معاینه باشه برای 1 اردیبهشت که یک سونو هم باید اون روز انجام بدم گفت باید از اول اردیبهشت آماده باش باشی امکان داره که زودتر بیاد من که دوست دارم 9 ماه و 9 روز و 9 ساعت و ... کامله کامل بشه ولی باور که خسته شدم مامان جون  شبا...
21 فروردين 1393

سیسمونی 3+ بای 33 های 34

اینا هم چند تا تیکه از سیسمونیته که جا مونده بود  و قسمت نشد بزارم برات شانس قشنگم دیشب رفتیم برای خرید سرویس چوب که وسط راه زنگ زدن که داره برامون مهمون میاد و نمی شد بگیم یه شب دیگه و برگشتیم   این پیشوله رو خودم خیلی دوس میدارم  قبل اینکه بدم تو باهاش بازی کنی باید حتما بشورمش زیاد نتونستم برات اسباب بازی بخرم من تو رو تو اینا تصور که میکنم میخوام قورتت بدم اینم یه شیر دوش و یه آبمیوه خوری و یه دونه شیشه شیر دیگه چیکو که اینم ضد نفخه از این مدلی که سرش کجه بعد آقاهه هی میگفت این چون شبیه سینه مادره نی نی ها  نفخ نمی کنن و دوست دارن و این حرفا بعد من با خودم گفتم تو اگه پسر منی از 1 روز...
7 فروردين 1393

اولین پست سال 93+ انتخاب اسم

گوگولی مامان  به همین زودی 4 روز از سال 93 گذشت خدارو شکر شروع خوبی داشتیم مخصوصا اینکه خدا حسابی سورپرایز کرد و روز اول و دووم رو با یه برف باحال برای همه مشهدی ها زیبا تر کرد - جز حمد و ستایش خدا این روزها هیچ کاری ندارم از همه لحاظ باید شکرش کنم هم وجود تو پسره وروجک و هم شروع زیبای سال جدید و هم نزول این همه برکت و رحمت - روز اول عید با بابایی تصمیم گرفتیم که یگه برات یه اسم انتخاب کنیم و به نتیجه برسیم لیست اسما رو برسی کردیم دوباره یه گشتی تو نت زدیم و خلاصه به این نتیجه رسیدیم که اسمتو بزاریم: پــــوریـــــــا روز اول عید رو رفتیم دیدن بزرگترهای فامیل و همه از تو میپرسیدن و حسابی مشتاق دیدن تو هستن امس...
4 فروردين 1393

آخرین پست 92 در آخرین ساعات سال 92+ آغاز 33 هفتگی

فسقل مامان الهی فدات بشم امسال اولین سالیه که کنار هفت سین تو تو دل مامانی دیروز رفتم  آرایشگاه و یه کم خرید کوچولو و با یه هوای بهاری و نوروزی و قشنگ اومدم خونه و امروز م از صبح حسابی در تکاپو  بودیم چند ساعت پیش هم با بابایی هفت سین رو چیدیم و کلی ذوق کردیم از اینکه سال دیگه تو چهار دست و پا کنون هی این طرف سفره رو بکشی  باز من بچینم تو بهم بریزی و کلی خندیدیم با باباجون بعدشم تخم مرغا رو رنگ کردیم و بازم نقاشی رو شیکم من که خیلی با مزه شد الانم برم حاضر بشم حدودا 1 ساعت و 25 دقیقه دیگه به سال تحویل مونده باورت نمیشه از اینکه تو تو دل مامانی هستی چقدر خوشحالم حس عجیبی دارم ---------- وقت ادیت عکسا ر...
29 اسفند 1392

فقط صبر+ آغاز32 هفتگی

ناز دونه مامان از جمعه گذشته یه مقداری درد کلیه خیلی اذیتم کرد همینطور مقدار خون زیادی که تو ادرارم داشتم منو حسابی میترسوند سه شنبه رفتم آزمایشگاه و جواب آزمایشمو گرفتم توی آزمایشای قبلی  ادرارم 3 مثبت یا 2 مثبت خون بود اما این 4 مثبت خیلی حالم گرفته شد بعدش رفتم که پوشکی که برات خریدم و عوض کنم ولی همش به فکر این بودم که فردا دکتر چی میخود بگه چی میشه و در کل حواسم پرت بود رفتم پوشگتو پس دادم و یه سری وسیله های دیگه هم که لازم داشتم برات خریدم که ایشالا بهتر بشم و وقت کنم عکسشونو میزارم-خلاصه چهارشنبه ساعت 6 رفتیم دکتر یار محمدی باز هم از بین همه مریضایی که دورو برش بودن چشمش به من افتادو با دست اشاره کرد بیا جلو و بعد سلام و اح...
27 اسفند 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بهترین حس می باشد