آغاز 30 هفتگی
وااااای مامانی چیزی تا روز دیدار نمونده
الهی فدات بشم هر روز با تکونات که حسابی بهشون عادت کردم بیشتر به خودم میام که من الان یه
مادرم
خیلی خیلی خدا مهربونه که منو لایق دونسته به خاطر این نعمت و رحمت بزرگش هر روز ممنونشم
منو ببخشه که گاهی اوقات از کوره در میرم و منکر دین و دنیا میشم
الهی مامان فدای سکسکه کردنات بشه عشقم این روزها موقعی پیش میاد که از ته دل میخندم و قربون
صدقت میرم و گاهی نگران میشم اون لحظه ها موقع سکسکه کردناته که گاهی خیلی طولانی میشه و
من همش نگران اینم که چی میخوای ؟گشنته؟ تشنته ؟شاید در روز 2 یا 3 بار سکسکه میکنی
فدای چرخیدنای 360 درجت بشم - چند روزیه نمی دونم کجاتو به پهلوم فشار میدی که یه قلمبه میزنه بیرون و قتی لمسش میکنم یه حس خاص بهم دست میده دلم میخواد بفهمم اونجا کجاست آرنجته/ پاهای کوچولوته ؟
دیروز که با هم تنها بودیم کلی باهات عشقولانه بازی کردم و با مداد های آرایشی روی شیکمم نقاشی کشیدم و عکس گرفتم و خندیدم
وقتی بابایی اومد و دید کلی خندید و ذوق کرد مخصوصا از اون پای کوچولویی که کشیدم رو شیکمم
امروزم بابایی رفته شهرستان برای مراسم هفتم پسر عموی مهربون من که سه شنبه هفته گذشته از بینمون رفت اون یه پسر بهشتی بود -
امروزم که با هم تنهاییم بازم از اون شیطونیا و رنگ بازیا میکنیم و کلی عکس میگیریم
تو تیکر بارداریم روز شمار و عده دیدار شده 9 هفته و 6 روز دیگه
--------------
پ.ن:عکس بعدا اضافه شد