7 بهمن تولد بابایی
عزیز دلم دیشب تولد بابا جون بود
البته ما پریشب هم تولد داشتیم قرار بود هر دو شب سورپرایز باشه که با این
بابای فضول تو سورپرایز هر دو شب رو فهمید هر دو شب خیلی خوش گذشت
شب اول با مجید دوست بابایی و خانوادش و شب دووم هم با خانواده خود باباجون
امسال نتونستم مثل سالای دیگه حسابی سنگ تموم بزارم و فقط به درخواست مهمونا
کیک و خودم درست کردم و حتی نتونستم و کادوی باب میلمو بگیرم
چون بیرون رفتن از خونه و رانندگی یه کم برام سخت شده اونم تو این شهر شلوغ که باید 1 ساعت
دنبال جای پارک بگردی فقط - اما بازم بد نشد وقتی رفتم برای بابا جون کادو بخرم برای تو هم یه شلوار
تو خونه ای خوشکل از این مدلای جینگولیه کارترز خریدم و قتی شلوار بابا رو کادو کردم اونو گزاشتم
بینش باباوقتی باز کرد و دید خیلی خوشش اومد و ذوق کرد
دیشب هم که خیلی خوش گذشت قرار بود عمه انسیه از شرکت فست فود (مواد ساندویچ و نا گت)
بیاره منم اول قصد داشتم پیتزا یا پیراشکی درست کنم که مامان بزرگت گفت اگه قرار به این کارات باشه
نمیایم منم مثله بچه های خوب گفتم چشم اما دلم طاقت نیاورت و آخر یه کم سوپ خامه درست کردم
که مورد قبول همه بود بعد شام هم که کیکو آوردم و از کیک دیشب به نظر خودم خیلی بهتر شده بود با
وجود اینکه خیلی خیلی عجله ای درستش کردم
در کل شب خیلی خوبی بود کلی گفتیم و خندیدیم و رقصیدن فقط من از بعد درست کردن سوپ و
کیک کمر درد شدیدی گرفتم که خدا خیر زن عمو تو بده که همیشه تو این مواقع کمکم میکنه
شما هم که فدات بشم اینقدر آروم بودی که نواحی دنده هام و حوالی مثانه درد مند منه بد بخت رو
هی با لگد هات و فشار دادنات مورد عنایت قرار میدادی و منم هی تو دلم فوشت میدادم
خوب کاری میکردم کره خر خودمــــــــــی
کیک شب اول که وقتی درستش کردم تو هفتاد تا سوراخ قایم کردم بابات نبینه ولی از جاهای دیگه فهمید
اینم کیک شب دووم که هول هولی درست شدو چون خیلی شلوغ بود یادم رفت قبل بریدن از میز و کیک عکس بگیرم