، تا این لحظه: 10 سال و 12 روز سن داره

بهترین حس

اگزما

این پست رو یادم رفته ثبت کنم  امروز 10 شهریوره اما این پست مربوط به 26 مرداد بود مامانم اینا نهار دعوت شده بودند خونه مادر شوهرم که قرار بود بعدش هم برم شهرستان همه چی خوب بود نهار رو خوردیم دیدم پوریا بی قراری خاصی داره وول  میخورد از روزی که بردیمش آرایشگاه و آتلیه چون گررما خورد اگزمای بدنش خیلی زیاد شده بود عصر ساعتای 5 دیدم تخت سینه طفل معصوم یه کهیر گنده زده  و پاها ش و صورتش وحشتناک زده بیرون در حدی که از سر اگزماها  آب پس میومد  جالبه اول  فکر کردم از دهنش داره آب میریزه رو پاش بعد با دستمال که کشیدم دیدم دستمال کاغذی چسبید به پاش یه مای زرد چسبناکی میزد بیرون خلاصه هه دلواپس سریع تماس ...
10 شهريور 1393

واکسن چهار ماهگی

دلبندم  چهار ماهگیت مبارک  این روزها اینقدر شیرین و دوست داشتنی شدی که حتی وقتی خوابی هم دلم برات تنگ میشه  امروز صبح یه هویی پریدم از خواب و دیدم تو بیدار شدی و دستات تو دهنت و با خوشمزگی فراوان داشتی دستاتو میخوردی  باز دلهره و استرس برای زدن واکسنت اومد به سراغم حاظر شدیم و رفتیم مرکز بهداشت .نمیدونم چرا اصلا از این مرکز بهداشته خوشم نمیاد واکسنت رو زدیم یه کم گریه و تمااااااام  حالا نوگلم وارد ماه پنجم زندگیش شده من تک تک ثانیه های با تو رو عاشقااانه دوست دارم همش چک میکنم طب نکنی یه وقتی که فعلا خدا رو شکر دمای بدنت طبیعیه پوریا خیلی دوست دارم مامانی ینی یه جور عجیبی میخوامت&n...
2 شهريور 1393

اولین آتلیه اولین آرایشگاه اولین غلط

پنجشنبه 23مرداد بود که بابایی از سر کار اومد و بی هیچ مقدمه ای گفت بریم اتلیه من با چشای هالو مالووو خواب الود گفتم نه بزار تو این هفته یه آتلیه خوب پیدا کنم میریم عجله ای نیست هنوز قرار بود خاله لیلا که برا خرید بیاد همراهش برمو برا شما و خودم چند تا لباس جیگولی مولی و ست بخرم و خلاصه برنامه ها داشتم . از بابا اصراااااار از من مقاومت خلاصه مرغ بابا یه پا داشت و پیروز از جدال نابرابرانه گوشیو برداشتموو به چند تا آتلیه که شمارشونو داشتم زنگ زدم که هیچکدوم گوشیو برنداشتن من کارد میزدی خونم در نمیومد بابای لجبازت هم کم نیاورد و گفت بریم عکاسی لا اقل یه عکس با موهای بلند بگیریم ببعد ببریمش آرایشگاه اونجا بود که هدف پلید بابات معلوم شد .میخواست ب...
29 مرداد 1393

خجالت نامه

عزیز دلم بعد از دو هقته از خونه مامان بزرگ برگشتیم و حسابی یهمون خوش گذشت  بعد از چندروز هم میزبان خاله نجمه و خانواده شوهرش که از زاهدان اومدن شدیم و میهماندای تا سه هفته  طول کشید. در همین گیرودار خاله لیلا و مادر بزرگ هم به جمع میهمانها پیوستند . به همین خاطر  نه وقت کردم پست قبلی رو کامل کنم و نه شیرین کاری هاتو بنویسم ینی باور کن الان نمیدونم لپ تاپ  و دوربین کجاست.نی نی سایت هم که قربونش برم با سایز عکسای گوشی من حتی وقتی کم هم میکنم مشکل داره و اپلود نمیکنه خلاصه همین باهث میشه رغبتی به گزاشتن پست نداشته یاشم .شرمنده دوستای مهربونم که چند وقته نتونستم احوال خودشون و جوجه هاشونو بپرسم امشب تصمیم گرفتم ت...
29 مرداد 1393

صد روزگی نفس

گل همیشه بهارم حالا صد برگ شده صد روز گذشت چه زود گذشت چه شیرین گذشت چه دوست داشتنی گذشت وقتی حساب کردم و به صد رسیدم حسی سرشار از عشق و دوست داشتن در ذره ذره وجودم جاری شد اینقدر به بودنت تو این صد روز عادت کردم که بی تو بودت برام بزرگترین کابوس دنیاس الهی تنت سالم و سلامت باشه الهی خدا بهت عمر با عزت بده الهی چشمای ناز و معصومت همیشه غرق شادی باشه   ----- خونه مامان بزرگ حسابی بهمون خوش میگزره هر شب شب نشینی ها و گشت و گزارها خیلی بهمون فاز داد از ساعت 5 درگیرم با گزاشتن یک عکس برای این پست و امان از دست این نی نی وبلاگ آخر هم من کارم بی نتیجه موندد عکس در اولین فرصت گزاشته خواهد شددددددد...
9 مرداد 1393

3 ماهگیت مبارک گل بهاری

وای باورم نمیشه ینی الان 3 ماه تموم شما کنار ما بودی ؟  3 ماه بهترین 3 ماه عمرم بود یه فصل جدید به نام زندگی - یه زندگی واقعی ما با اومدن تو شدیم یه خانواده یه خانواده 3 نفری منو پدرت هر روز با هر لبخند تو هزاران بار خدا رو شکر میکنیم شیرین ترین شیرینی دوست دارم تمام احساساتم رو تو یه جمله برات اینجا بنویسم اما نمی تونم و همشونو خلاصه میکنم تو یه آغوش محکم و بوسه هایی از عمق وجودم که دلم کمی آروم میگیره 3 ماه اول زندگیتو پشت سر گزاشتی و پا به 4 ماهگی گزاشتی تو حالا میخندی ذوق میکنی دستو پاهاتو تکون میدی آغو میکنی و مامانتو میشناسی پوریا دوست دارم ----- دوستایی که جویای احوال پوری کوچولو بودن ممنونتونم ...
2 مرداد 1393

جواب آزمایش

یکشنبه 29 خرداد با کلی دلهره و استرس و یا خدا یا خدا کردن رفتیم جواب تستت رو گرفتیم بعد هم با مطب دکتر تماس گرفتم مطمئن شدم که دکتر هم مطب هستش جواب آزمایش رو نشون دادم و متاسفانه مقدار IgE بالا بود این عدد باید کمتر از 10 باشه اما مال شما 43.3 بود دکتر لطفی با اون لبخند همیشگی گفت نگران نباش  و دکتر  رضا  فرید حسینی که تعریفشونو زیاد شنیدیم رو بهم معرفی کرد قبل اینکه دکتر لطفی بگن دوست بابات هم گفت ببریمت اونجا از مطب اومدم بیرون خیلی حالم گرفته بود پام روی کلاچ میلرزی و اصلا تمرکر نداشتم شاید خیلی ها بگن چیزی نیست نگران نباش اما دیدن کهریر هایی که در عرض چند دقیقه بیشتر بدنت رو میپوشونه دیوونم میکنه&n...
31 تير 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بهترین حس می باشد