، تا این لحظه: 10 سال و 13 روز سن داره

بهترین حس

آغاز 30 هفتگی

وااااای مامانی چیزی تا روز دیدار نمونده الهی فدات بشم  هر روز با تکونات که حسابی بهشون عادت کردم بیشتر به خودم میام که من الان یه مادرم خیلی خیلی خدا مهربونه که منو لایق دونسته  به خاطر این نعمت و رحمت بزرگش هر روز ممنونشم منو ببخشه که گاهی اوقات از کوره در میرم و منکر دین و دنیا میشم الهی مامان فدای سکسکه کردنات بشه عشقم این روزها موقعی پیش میاد که از ته دل میخندم و قربون صدقت میرم و گاهی نگران میشم اون لحظه ها  موقع سکسکه کردناته که گاهی خیلی طولانی میشه و من همش نگران اینم که چی میخوای ؟گشنته؟ تشنته ؟شاید در روز 2 یا 3 بار سکسکه میکنی فدای چرخیدنای 360 درجت بشم - چند روزیه نمی دونم کجاتو به پهلوم فش...
8 اسفند 1392

اندر احوالات دیروز و سونوی داپلر مسخرهههههه

عزیزکم دیروز حسابی جفتمون اذیت شدیم البته من بیشتر از تو صبح ساعت 9 و نیم بابایت اومد و من تماس گرفتم با دکتر ذبیحی منشیش گفت باید بیای اینجا دکتر ببینه سونوتو و بگه که داپلر انجام میشه یا نه منم اعصابم خوررد هم اینکه باید اوووووووون همه راهو برم که ببینم میشه  یا نمیشه و هم اینکه شانس من داشت برف و سرما ریزه میومد  خلاصه حاظر شدم که دیدم بابات گفت خودم میبرمت جاده ها لغزندن و ترافیکم زیاده(از خدا جا پارک میخواستم بهتر از جا پارک نصیبم شد ) خلاصه رسیدیم و سونو رو نشون دادم منشیش گفت امروز یه داپلر دیگه هم داریم چون داپلر وقت 3 یا 4 مریضو میگیره شاید انجام ندیم -از اونجایی که دوست شگرد های آب کردن دل منشی رو یادم داده بود منم ...
6 اسفند 1392

یه مامان عصبانی

امروز من همش لحظه  شماری میکردم برای رفتن به سونو اونم از نوع سه بعدی که آخ جوون شمارو واضح تر میبینم دایی حسن دیشب تشریف آوردن خونه ما چون کاری براشون پیش اومده بود و امروز هم اینجا بودن ساعتای 4 بابایی با دایی رفتن بیرون بابا رفت سر کار دایی هم ماشین مارو گرفت و رفت دنبال کارش ساعت 7 شد دایی اومد و گفت با هم بریم دکتر و بعد بریم خونه خاله صدیقه خلاصه رفتیم و وارد مطب که شدیم خانوم منشی تا دفترجه رو دید گفت وااااااااای ما سه بعدی داریم ولی این سه بعدی داپلر هست چرا به من پشت تلفن نگفتین دکتر چی نوشته حرصم گرفت مثه چی پاچشو گرفتم گفتم خانوم محترم تو باید میپرسیدی من چه سواد پزشکی دارم که بفهمم دکترم چی نوشته (واقعا چه توقعی داشت؟) شما ک...
5 اسفند 1392

سیسمونی 1

خوجل مامان الهی فدات بشم 5 شنبه وارد 29 هفته شدیم و دارم این 11 هفته باقی مونده رو هر شب و روز با خیال تولد تو به سر میکنم فردا هم سونوی سه بعدی دارم از نگرانیم برای اینکه خدای نکرده عفونت به جفت نرسیده باشم بگیزریم خوشحالم که واضح تر میبینمت  میتونم حدس بزنم شکل کی باشی  عچشم اینم یه سری وسائلی که گرفتم برات دنبال پتوی دور پیچ ست این ساکت میگردم حتما پیداش میکنم و اصلا غصه نخور   جینگولی جات پالشت شیردهی و فلاسک و دندون گیر و پیشبند و ست مانیکور و برس و شونه و پستونک و قنداق خوریت وای من عاشق اینا با این رنگشونم وقتی تو بازار میگشتم و میدیدم رنگ این قابلمه های سیسمونی همش یا آبیه یا صورتی یا قرمز  حر...
3 اسفند 1392

روزانه های گذشته

گل پسر مامان عشق مامان ببخشید که اینقده من مامان تنبلی شدم و به نوشتن وبلاگت کم توجهی میکنم 17 بهمن بود که خاله لیلا جون اومدن مشهد  برای انجام خرید برای فروشگاهشون و من  هم استارت خرید سیسمونی شما رو زدم البته چیز زیادی نخریدم اما بازم بهتر از هیچی بود  پنجشنبه 17 بهمن به همراه خاله لیلا و خاله صدیقه اول رفتیم فروشگاهی که خاله جنس میخره و کلی لباسای ناز و کوچولو موچولو برای شما برداشتم بعد هم رفتیم پاساژ فردوسی و ساک و شیشه شیرو پستونک و لثه گیر و یه پیشبند و فلاسک و یه چند تا خرده ریز دیگه براتون خریدیم که حتما حتما عکسهاشو میزارم برات این گشت زنی با آبجیای مهربونم بعد حدود چند ماهی که نرفته بودم بیرون از خونه خیلی بهم...
28 بهمن 1392

12 بهمن تولد مامانی

عشق مامان سلام الهی فدای تو فندق وروجک بشم این روزا تکونات کمتر شده و من دلم برای اون چک و لگدات حسابی تنگ شده البته فقط کم شده اما شدت ضربات حسابی بالا رفته قربونت برم مامان جون تقریبا 14 هفته دیگه باید تحمل کنی البته چند شب پیش یه کارایی میکردی که ترسیدم و گفتم نکنه 7 ماهه میخوای دنیا بیای  همش خودتو جمع میکردی و فشا میدادی یه کم استراحت کرد بهتر شدی اما تا صبح همش این کارو تکرار میکردی پسر نازم پنجشنبه خاله صدیقه جون زنگ زد و گفت ما جمعه شب میام خونه شما ما هم صبح جمعه رفتیم پیش دکتر کلیم و آزمایشات کشت ادرار و نشون دادیم که خوشبختانه همه چی خوب بود به جز یه کم عفونت که دلیلش خود سوندی بود که تو کلیمه و دکتر گفت هیچ جای نگ...
12 بهمن 1392

7 بهمن تولد بابایی

عزیز دلم دیشب تولد بابا جون بود البته ما پریشب هم تولد داشتیم قرار بود هر دو شب سورپرایز باشه که با این بابای فضول تو سورپرایز هر دو شب رو فهمید  هر دو شب خیلی خوش گذشت شب اول با مجید دوست بابایی و خانوادش و شب دووم هم با خانواده خود باباجون امسال نتونستم مثل سالای دیگه حسابی سنگ تموم بزارم و فقط به درخواست مهمونا کیک و خودم درست کردم  و حتی نتونستم  و کادوی باب میلمو بگیرم  چون بیرون رفتن از خونه و رانندگی یه کم برام سخت شده اونم تو این شهر شلوغ که باید 1 ساعت دنبال جای پارک بگردی فقط - اما بازم بد نشد وقتی رفتم برای بابا جون کادو بخرم برای تو هم یه شلوار تو خونه ای خوشکل از این مدلای جینگولیه کارترز ...
8 بهمن 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بهترین حس می باشد