اولین آتلیه اولین آرایشگاه اولین غلط
پنجشنبه 23مرداد بود که بابایی از سر کار اومد و بی هیچ مقدمه ای گفت بریم اتلیه من با چشای هالو مالووو خواب الود گفتم نه بزار تو این هفته یه آتلیه خوب پیدا کنم میریم عجله ای نیست هنوز قرار بود خاله لیلا که برا خرید بیاد همراهش برمو برا شما و خودم چند تا لباس جیگولی مولی و ست بخرم و خلاصه برنامه ها داشتم . از بابا اصراااااار از من مقاومت خلاصه مرغ بابا یه پا داشت و پیروز از جدال نابرابرانه گوشیو برداشتموو به چند تا آتلیه که شمارشونو داشتم زنگ زدم که هیچکدوم گوشیو برنداشتن من کارد میزدی خونم در نمیومد بابای لجبازت هم کم نیاورد و گفت بریم عکاسی لا اقل یه عکس با موهای بلند بگیریم ببعد ببریمش آرایشگاه اونجا بود که هدف پلید بابات معلوم شد .میخواست ببرت آرایشگاه .زدیم از خونه بیرون نزدیک عکاسی مد نظر بابایی یکی از آتلیه ها جواب داد گفتم وقت دارین گفت بلهههههه ما وارد عکاسی شده بودیم که با اوکی شدن آتلیه اومدیم بیرونوو رفتیم اونجا اما دریغ از یه لبخند از فسقلی چند تا عکس به زور گرفتیم آخه نه میتونستی بشینی نه جایی رو بگیری شانست اونجا گرم بودو حسابی کلافه شده بودی کار اتلیه تموم شد زفتیم یه سمت آرایشگاهی که مخصوص بچه هاست از قبل هر موقع یا بابایی از اونجا رد میشدیم میگفتیم میاریمت اونجا .جای جالبیه به جای صندلی از ماشین شارژی استفاده کردن که بچه ها موقع اصلاح اذیت نکنن اما شما هنوز کوچولو یودی و باید بغل بابایی مینشستی مثه آقاها آروم نشستی تا موهات اصلاح شد چقدم ناز شدی بعد اومدیم خونه ساعت حدودا 2 یود گذاشتمت رو پتوت زفتم تو آشپز خونه تا برگشتم دیدم داری تلاش میکنی که غلط بزنی و آخر هم موفق شدی و یه غلط کامل زدی منو بابا دوبین به دست اینقدددد ذوق زده شدیم که نهایت نداشت الان هم حدودا شش روز شده که به راحتی غلط میزنی و دمر میشی خدا رو هزااااااار مزتبه شکر میکنم که پسرم تنش سالمه خدا رو شاکرم به خاطر این وروجک شیرین که با نگاهای معصومش و با ااغو ها و بوووووووو گفتن هاش به زندگی ما رنگ تازه ای بخشیده
عکس داره بعدا اضافه میشه پوریا بعد کوتاه کردن موهاش خیلی فرق کرده
و دو رز بعد که روند غلتیدن کامل و بدون کمک مامان انجام شد
قربووووووووووووووووونت برم