، تا این لحظه: 10 سال و 8 روز سن داره

بهترین حس

آزمایش خون و گم شدن کیف مامان

1393/4/25 0:52
نویسنده : fafa
573 بازدید
اشتراک گذاری

شنبه 21 خرداد ساعت حدودا 10 بود که حاظر شدیم تا بریم آزمایشی که دکتر نوشته بود رو انجام بدیم

حالم بد بود چون میدونستم حتما آزمایش خونه پشت دستای کوچولوتو میبوسیدم و  و رگای ظریفت رو نوازش میکردم ولی ته دلم میگفتم شاید هم خون نباشه رسیدیم بیمارستان که گفت ما این تست رو انجام نمیدیمببرینش آزمایشگاه جهاد دانشگاهی وقتی رسیدیم قرار شد تا من برم نوبت بردارم و تا نوبتمون بشه بابایی بره یه کاری تو خیابونای اطراف انجام بده و برگرده بر عکس اکثر آزمایشگاها که همیشه یه نیم ساعتی زمان میبرد تا نوبتمون بشه تا دفترچه رو دادم و نشستم که بهت یه کم شیر بدم نوبتمون شد  رفتیم تو اتاق نمونه آقایی که قرار بود ازت تست بگیره گفت من نمی گیرم میترسمتعجب  و مارو فرستاد پیش یه خانومی که چهره خیلی مهربونی داشت اما خیلی بد عنق و بد اخلاق و اما از حق نگذریم حرفه ای هم بود-  نشستم  بدون معطلی اون کشه رو بست به بازوی کوچولوت و محکم کشید و تو یه هو پریدی و رنگت قرمز شد و دلم هری ریخ پایین جیغات شروع شد  محکم گرفته بودمت یه خانوم دیگه هم بالای دستت رو گرفته بود الهی بمیرم مادر جیغ میزدی دلم ریش میشد تو از یه طرف گریه میکردی خودم از یه طرف دیگه- حس میکردم فشارم افتاده داشت پام و دستم میلرزید وقتی چشمم افتاد دیدم دارن هی سوزنو جلو عقب میکنن تو دستت  حالم بد شد کلی خون از دستت میومد اول از دوتا دستت گرفتن بعد گفت برو بشین شیرش بده گفت یکی از سرنگا که از آرنجش گرفتیم خونش لخته شد  بیا دوباره وااااااااااااااای دنیا رو سرم خراب شد  ایندفعه هم جیغ میزدی سرت و چسبونده بودم به خودم و دیدم وسط جیغ زدنات هی انگشت شصتمو میک میزنی منم گزاشتم  که میک بزنی چون آروم تر شدی با عصبانیت و  ترس میک میزدی دلم برات کباب شد خیلی حالم بد بود وقتی نمونه سوم رو گرفت و اومدم از اتاق بیرون دیدم بابات 10 باز زنگ زده بی حال و بی رمق اول بهت شیر دادم بعدم زنگ زدم به بابات میگم کجایی میگه من تو آزمایشگاهم شما کجایین من پشت ستون نشسته بودم گفتم جلو اتاق نمونه شماره 7 اومد و گفت از اون موقع  اون صدای پوریا بودههههههههههههههههههه؟ گفتم آره گفت تو چرا گریه میکنی اولا اصلاا نمی تونستم حرف بزنم دوم هم اینکه خدایش سوال بی جایی پرسید باباتخواب خلاصه جونم برات بگه که رمق نداشتم از جام بلند بشم اومدم خونه و تو بی حال با چشمای نیمه باز خوابیدی منم دستای کوچولوی چسب زدت و که میدیدم بی اختیار اشکام میریخت ببین مامان دنیا همینه  برای هیچ چیزی اول روی خوش نشونت نمیده 
گرفتیم با هم خوابیدیم تا ساعتای 6 که دیدم  بیدار شدی و هی دستو پاتو میزنی بهم که بیدار بشم و باهات بازی کنم فدای خنده های شیرینت بشم که دلمردگی صبح یادم رفت

هفته دیگه جواب تست میاد ایشالا که چیزی نباشه  خیلی نگرانم 

----------

یکشنبه صبح دیدم بابایی داره با تلفن صحبت میکنه و دنباله خودکاره تا شماره و آدرسی یاداشت کنه

گفتم چی شده گفت یکی زنگ زده و گفته کیف مدارکتون  و پیدا کردیم از روی کارت عابر بانکتون پیگیری کردیم و شمارتونو در آوردیم  این شماره و آدرس رو یاداشت کنید و برین مدارکتونو تحویل بگیرین بابات گفت کجا بودم که مدارکمو گم کردم ونفهمیدم -گفتم جواد مدارکت تو پوشه نارنجیسسسسسس تو کشوی میز گفت برو بیار رفتم آوردم شناسنامه و کارت ملی مدارک ماشین و هم براش آوردم گفت پس مدارک تو کجاس گفتم تو  کیف دستیم که خودت دیروز دفترچه بیمه پوریا رو گزاشتی داخل و گزاشتی تو ساکش  اومدم سر ساک دیدم کیفم نیستبدبو

گفت احتمالا وقتی پیاده میشدی من دفتر چه رو دادم دستت سر ساکت رو نبستم افتاده حتماسکوتدلخور

گفتم داخلش یه دونه سکه از این هدیه های پارسیان و کارت ملی و شناسنامه و تمام کارتای بانکیم بوده  گفت هر کی بوده خدا خیرش بده پیدا کرده

(اینقدر هواسم پرت بوده چه موقع رفتن به آزمایشگاه و چه موقع برگشتن که نفهمیدم کیفم نیست)

خلاصه رفت و مدارک و از اون بنده خدا گرفت گویا نگهبان انتقال خون بوده  انتقال خون هم کناز آزمایشگاهه وقتی برگشت گفت بنده خدا گفته شناسنامه خانومت رو که دیدم هم خودش ساداته هم شوهرش و هم بچتون  ازتون میخوام برام دعا کنین مشکل دارم گره از کارم باز بشه

( بعضی ها دلشون اینقدر پاکه که فکر میکنن همه مثه خودشونن ) به هر حال اگه قابل باشه دعامون براش دعا کردیم و گفتم ای کاش اون سکهه رو مژده گونی میدادی بهش گفت بزار دم دست براش عصر ببرم تا دست کردم تو جیب مخفی کیفم دیدم نیست  گفتم حتما هر کی بوده سکه رو برداشته و دیده پول مول یـــــــــــوخ  کیفو انداخته و رفته باز خدا خیر این دزده رو هم بده که مدارکمو از بین نبرده چون  سالی که میرفتم برای ثبت نام دانشگاه این بلا به سرم اومد و وقتی رفتم پیگیری برای المثنی دهنم سرویس شد اما خدا سازی شد و تو سایت پست سافته مدارکمو پیدا کردم

اینم از هواس پرتی ماما نو بابای تو فسقل که قد دنیا ها دوست داریم

 

شنبه 21 تیر

قربون چشمای معصومت بشم فرشته نازم

فعلا همچنان کهیر زدنا ادامه داره حاظرم از چشمام بزنه بیرون و از بدن تو نه

 

 

پسندها (5)

نظرات (9)

یه مامان منتظر
25 تیر 93 4:13
سلام انشا الله کوچولوت زود زود خوب بشه
نونو
25 تیر 93 8:03
الهی من فدای دستای کوچولوت شم پوریای من عزیز دلم انشالله که چواب آزمایش خوبه خوبه..خودتو گم نکنی عشقم
مهزاد مامان عرفان
25 تیر 93 10:34
سلام عزیزم کهیر علامت حساسیته. ببین چی میخوری که به بچه حساسیت میده؟ ادویه. خرما . زنجبیل. یا هرچیز گرمایی. انشالله هرچی هست زودی برطرف میشه
الهه مامان مبین
25 تیر 93 18:17
خدا رو شکر فافا جونم که این روز سخت رو پشت سر گذاشتی . قربون پسر پهلوونم بشم من که درد اون آمپولها رو تحمل کرده . الهییییییییییییییییییییییییییییی که دیگه هیچوقت مریض نشی عزیز دلم . بابت پیدا شدن کیف پولت هم خیلی خوشحال شدم . الهی شکر . برای منم یه بار توی بانک اتفاق افتاد. اون موقع مبینم رو نداشتم . رفتم توی بانک که از حسابم پول بگیرم ، اونوقت کل مدارک مهمم رو که داخل یه پوشه بود و باید جایی میبردم اونجا جا گذاشتم . بعدش با خیال راحت اومدم خونه و دیدم به به چی میگی فقط کیفم دستمه . فوری یادم افتاد و به بانک زنگ زدم . بنده خدا تحویل دار بانک بعد من مدارک رو فوری برداشته بود و برام نگه داشته بود . وافعا راست میگی توی این دنیا هنوزم آدمهای خوب هستند . فداتون بشم من . بوس یه دنیا
مامان مهنوش
27 تیر 93 15:50
عزیز دلمممم پوریای کوچولو..بمیرم برات خاله..ایشالا که ازماییشش موردی نداره و گل پسرمون سالم سالمه..شاید الرژی به چیز خاصی داره..به هر حال نگران نباش فافا جون..تا بچه ها بزرگ بشن از این داستانا زیاد دارن..پهللون پنبه فسقلی هم مرد میشه ..بزرگ میشه..فقط ما مادرا این وسط چشم و چارمون در میاد ببوسش قند عسل رو
مامان فرخنده
30 تیر 93 8:01
الهي بميرم ماماني اين چرا بدنش كهير ميزنه احتمالا به يه مواد غذايي كه تو ميخوري حساسيت داره پيگير باش قربون اون دستهاي نازت بشم كه رفتي خون دادي خاله جون
مامان گلشيد
31 تیر 93 11:48
الهي بگردم عزيزم من با ديدن دستاي كوچولوش با چسب اشك به چشمم اومد خواهري چي كشيدي ايشالا كه جواب آزمايشش رو ميگيري و هيچ چي نداره و سالمه سالمه نگران نباش عزيزم ايشالا زود خوب ميشه
الهام مامان
31 تیر 93 22:24
من عصبانیم ازت.... اول که گریمو درآوردی با اون تعریفه آزمایشت!!! الهی من پیشمرگه نینی خوشگله بشم........ دوم که واسه چی عکسه کهیر میذاری تو وبلاگ؟؟؟؟ عکس بدنه طفل معصوم که اینجوری شده رو نذاااااااااااااااااااااااااااااااار.... داغونم کردی
مامان امیرعلی
23 مرداد 93 15:10
ای وای... چرا اینجوری شده؟ الان کامل خوب شده؟ وای من نمیتونم ناراحتی بچه ها رو تحمل کنم حتی اگه یه دلدرد ساده باشه
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بهترین حس می باشد