، تا این لحظه: 10 سال و 8 روز سن داره

بهترین حس

هفته هایی که گذشت

1393/4/19 15:41
نویسنده : fafa
748 بازدید
اشتراک گذاری

وای وقتی یه مدت بنا به هر دلیلی قسمت نمیشه تا برات خاطراتت رو بنویسم عذاب وجدان میگیرم

لذتش به اینه که همون روز اون خاطراات  ثبت بشه  به هر حال شرمنده وروجک مهربونم

جونم بگه برات که جمعه 6 تیر بود با دوستای عزیزمون خانوادگی رفتیم اخلمد تا حالا نرفته بودم اما تعریف زیاد شنیده بودم اما اینقدر هوا گرم بود و پیاده روی داشت که داشتیم به هلاکت میرسیدیم خندونک شما هم که قربونت بشم خوابات رو آورده بودی برای اونجا  ولی با همه سختیا و شلوغیاش و هوای گرم و اون همه پیاده روی دور همی خیلی خوش گذشت عینک

9 تیر هم شیمای عزیزم از دوستای مهربونی که حدود 8 سال پیش با هم از طریق اینترنت آشنا شده بودیم و دوستای خیلی خیلی صمیمی و خوبی برای هم شده بودیم با دوتا از دوستای دانشگاهش  از شمال مهمونای عزیزمون بودن ما چند باری رفته بودیم خونشون اما شیما قسمت نشده بود بیاد و این بار اولی بود که میزبانی این دوست عزیز رو کردم وای از دست تو که وقتی رفتیم راه آهن دنبالشون شما چه گندی زدی بغل شیما اول نم زدی و بعد هم که....... تعجببدبو نگم بهترهسکوت خلاصه همچین خوووب آبروی چندین ساله منو جلو شیما و دوستاش بردی

در ضمن اینم بگم که چشم از راضیه جون که از اون ترکای خوشکل مشکل تبریزی بود هم بر نمیداشتیا کلا با اون خیلی بهت خوش میگذشت خندونک

چند روزی که اینجا بودن هم مصادف شد با اول ماه رمضان و هم اینکه اینقدر هوا گرم بود که با تو میترسیدم پا به پاشون برم بازار و این ور اون ور میبردم میرسوندم و باز بر میگشتم خونه  ولی

جمعه 13 تیر رفتیم شاندیز که هوا خیلییییییییی توپ بود و خیلی خوش گذشت اول رفتیم یه سر هایپر مارکت پدیده هنوز چند دقیقه ای نگذشت که شما حسابی گند زدی کلا با این لباست مشکل داری هر بار تنت میکنم باید یه افتضاحی به بار بیاری خلاصه رفتیم تو ماشینو خدا رحم کرد آب تو ماشین داشتیم  شستمت و تمیز و مرتب و انگار نه انگار اتفاقی افتاده شما هم هی به  من که حسابی کفری شده بودم میخندیدی خلاصه برکشتیم رفتیم سمت ابرده با چه مکافاتی بابایی برامون غذا پیدا کرد نهارو خوردیم و یه استراحت کوچولو زیر درختای آلبالو و گیلاس داشتیم و بعدش رفتیم خونه بابا بزرگ که برای افطار دعوت شده بودیم و شما حسابی ماررو ترسوندی

داشتم بهت شیر میدادم که یه حالت بی قراری داشتی فکر کردم آروغ داری یه کم گزاشتمت رو دوشم دیدم آروم نمیشی گزاشتمت رو پام تا لباستو در بیارم دیدم تمام بدنت پر شده از کهیـــــــــر وای داشتم سکته میکردم اول یه کم نگا کردم فک کردم پشه زده ولی دیدم نه داره زیاد میشه دادم رفت هوا بابایی اومد و گفت بریم درمانگاه

خیلی ترسیده بودم دکتر شما رو معاینه کرد و گفت چیز خاصی نیست احتمالا ویروسه یا چیزی خوردین که باعث حساسیت شده یه آمپول داد و دو تا شربت تا آمپولو زدیم سریع خوب شد بدنت الهی بمیرم پسرک صبورم خلاصه خیلی نگران شدم شربت هاتو دادم و دیگه خبری از کهیر نبود  شیمای عزیز هم که شنبه بعد افطار بردمشون موجهای آبی و خودم رفتم خونه آبجی صدیقه و تا سحر اونجا بودم بعد هم رفتم دنبالشون و روز بعد یکشنبه ساعت 4 عصر برگشتن شمال  همون روز بود که با مطب دکتر لطفی تماس گرفتم و برات نوبت گرفتم آخه پوستت هیچ فرقی نگرده و همونجور خشکی زده  که برای سه شنبه نوبت داد شب سه شنبه دوباره بدنت کهیر زد هرچی فکر کردم هیچ چیز مشترکی اون شب با روز جمعه نخورده بودم بردمت حمام شستمت گفتم شاید خوب بشه اما نشد بابا با یکی از دوستاش که پزشک بود تماس گرفت و گفت نگران نباشین از شربتی که دکتر داده بهش بدین خوب میشه روز سه شنبه بردمت دکتر و گفتم هم برای خشکی ها و هم برای کهیر گفت تا 6 ماهگی هم خشکی و هم کهیر زیاد نگران کننده نیست اما اگه خشکی پوستش بیشتر شد و یا کهیر زدن ادامه داشت حتما بهم خبر بده موادی مثله گوجه بادمجان خربزه طالبی انگور  کاکائو نخورم یادم اومد روز جمعه بیسکوئیت کاکائویی خوردم دیشبش هم که کهیر زد بیسکوئیت کاکائویی خوردم خلاصه یه شیرخشک نان آ اچ 1 داد که گفت خودم بخورم گفت ضد آلرژِی هست و یه پماد داد- خوب بودی تا امروز صبح که دوباره بدنت ریخت بیرون الهی بمیرم خیلی بیشتر از روزای قبل بود. امروز که هیچی هم نخورده بودم نمی دونم چرا اینجوری شدی سریع به بابایی زنگ زدم  و بعدهم به دکتر - گفت بیارش درمانگاه بابایی اومد و قبلش از شربت سیتیریزنی که داده بود بهت دادم دیر تر خوب شدی نسبت به شب اول ودوم , یه کم بهتر شدی و لی بردیمت پیش دکتر- دکتر دیدت و گفت با توجه به اینکه سابقه آلرژِی تو خانوادتون دارین (بابا بزرگ و عمه مرضیه) یه آزمایش کامل نوشت که باید انجام بدیم و ببریم

من از الان وحشت دارم که آزمایشش چه جوریه وای که اگه آزمایش خون باشه من دل دیدن ندارم

خدایا پسر کوچولومو به خودت میسپارم مواظبش باش

------

خبرای خوبه این چند هفته هم یکی بارداری عمه مرضیه و یکی بارداری المیرا دوست عزیزم که خیلی خوشحال شدیم

یه خبر بد هم اینکه 2 شب پیش خونه خاله لیلا رو دزد میزنه و کلی طلا و زعفران و دوربین و هارد اکسترنال و دستگاه دیجیتال و .. میبره هر چی دزد وو کلاه برداره میخوره به پست این خواهر بد شانس من

 

و اما به روایت تصویر

جمعه - 6 تیر - اخلمد

 

جمعه 6 تیر اخلمد

اسمایل های دوست داشتنی و لحظه ای پسرک نازم

 

جوجه فشن

قبل از رفتن به شاندیز

جمعه 13 تیر-پارکینگ پدیده- بعد از خرابکاری مارو به خنده ای شیرین مهمون کرد

البته این خرابکاری یک آب شسته تر از خرابکاری چند هفته قبل در مجتمع وصال بود که همراه با خودت منو هم حسابی به گند کشیدیقه قهه یادش میوفتم تمام بدنم یخ میکنهخنده

بی کیفیت اما دوست داشتنی

عکسها زیادن اما وقت من با یه فسقلی مثل شما کم

دوستت دارم دردونه

پسندها (5)

نظرات (11)

الهام مامان
19 تیر 93 19:08
نفس نفس نفس چقدر ناز شده این بلا پسر....آی که چقدر از این بلاها سر ما نیومد....خاطره برج میلاد رو خوندی؟؟....کلا کارشونه...حالگیری در ذات نینیاست!!! این قیافه منه وقتی بیرونیم حدودا و تقریبی بگم تا الان رو همه فک و فامیله درجه یک یکبارو بالا آورده!!! یعنی تا میره تو بغلشون یادش میفته یه کاره نکرده داره!!!!!! بازم من
fafa
پاسخ
آی الی آی الی خدایش وقتی میخوام برم بیرون وحشت دارم مخصوصا وقتایی که چند روز میگزره پی پی نمیکنه
مهزاد مامان عرفان
19 تیر 93 20:20
عزییزم همیشه به گردش. ماشالله هزار ماشالله بزرگ شدی. مردی شدی برای خودت. ماشالله چه موهایی داری. مامانی حتما برات اسفند دود بکنه
fafa
پاسخ
ممنونم مهزاد آره هر کی میبینتش میگه دختره یا پسر - چشم گلم اسفندم دود میکنم
الهه مامان مبین
20 تیر 93 16:24
سلام فافا جون . خوبی . پسر نازم خوبه . ایشاا.. که بدنش هر چه زودتر خوب میشه . نگران نباش عزیز دلم . قربون اون عکسای خوشگلتون . چه خوب که عکس خودت رو هم گذاشتی باهات آشنا شدم . ببوس عسل منو خیلییییییییییییییییییییییییییییییییییی
fafa
پاسخ
سلامی الی مهربون- فدای بشم عزیزم خوشکلی از خودتونه - ایشالا حسابی نگرانمون کرده
نونو
21 تیر 93 10:48
وووووووی چه خوشحالم عکستو دیدم.خخخ دوستت دارماااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا.نی نی چه ناز شده.. اصن ببینم تو نمی خوای منو دعوت کنی مشهد؟
fafa
پاسخ
عزیزم تشریف بیارین قدمت رو چشم خانومی
الهام
21 تیر 93 11:07
ای جانم خانواده دوست داشتنی
fafa
پاسخ
ممنونم
مامان مهنوش
21 تیر 93 21:31
اخی چه بزرگ شده این پهلوون فسقلی..حالا حالاها از این سورپرایزا برات داره این اقا کوچولو..کجاشو دیدی؟!..ببوسش قند عسلو
fafa
پاسخ
وای واسه آدم آبرو نمی مونه از دست این فسقلیا
مامان و باباي هيرادجون
22 تیر 93 15:48
سلام عزیزم چه نی نی بانمکی ببووووووسش
fafa
پاسخ
مرسی عزیزم ببوس گل پسرت رو
فاطمه ع
22 تیر 93 19:55
عینک دودی خیلی بهش میاد چقدم فشن شده پوریا جون
fafa
پاسخ
مرسی عزیزم لطف داری خانومی
ریحانه
23 تیر 93 2:34
واااای عزیزم خیلی پسرت نازه ان شاالله خدا حفظش کنه
fafa
پاسخ
مرسی آنشرلی عزیزم
مامان
23 تیر 93 12:28
سلام گلم... انشاالله که خشکی بدنش زود خوب بشه و دیگه نگران نباشی... ممنون که به یادمونی عزیز دلم... پوریا پهلوووون رو ببوس
fafa
پاسخ
فدات بشم عزیز دلم دلم حسابی برات تنگ شده ایشالا زودتر مشکلاتت حل بشه
فاطمه ع
24 تیر 93 18:11
خصوصـــــــــــــــــــــــــ----ی
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بهترین حس می باشد