هفته هایی که گذشت
وای وقتی یه مدت بنا به هر دلیلی قسمت نمیشه تا برات خاطراتت رو بنویسم عذاب وجدان میگیرم
لذتش به اینه که همون روز اون خاطراات ثبت بشه به هر حال شرمنده وروجک مهربونم
جونم بگه برات که جمعه 6 تیر بود با دوستای عزیزمون خانوادگی رفتیم اخلمد تا حالا نرفته بودم اما تعریف زیاد شنیده بودم اما اینقدر هوا گرم بود و پیاده روی داشت که داشتیم به هلاکت میرسیدیم شما هم که قربونت بشم خوابات رو آورده بودی برای اونجا ولی با همه سختیا و شلوغیاش و هوای گرم و اون همه پیاده روی دور همی خیلی خوش گذشت
9 تیر هم شیمای عزیزم از دوستای مهربونی که حدود 8 سال پیش با هم از طریق اینترنت آشنا شده بودیم و دوستای خیلی خیلی صمیمی و خوبی برای هم شده بودیم با دوتا از دوستای دانشگاهش از شمال مهمونای عزیزمون بودن ما چند باری رفته بودیم خونشون اما شیما قسمت نشده بود بیاد و این بار اولی بود که میزبانی این دوست عزیز رو کردم وای از دست تو که وقتی رفتیم راه آهن دنبالشون شما چه گندی زدی بغل شیما اول نم زدی و بعد هم که....... نگم بهتره خلاصه همچین خوووب آبروی چندین ساله منو جلو شیما و دوستاش بردی
در ضمن اینم بگم که چشم از راضیه جون که از اون ترکای خوشکل مشکل تبریزی بود هم بر نمیداشتیا کلا با اون خیلی بهت خوش میگذشت
چند روزی که اینجا بودن هم مصادف شد با اول ماه رمضان و هم اینکه اینقدر هوا گرم بود که با تو میترسیدم پا به پاشون برم بازار و این ور اون ور میبردم میرسوندم و باز بر میگشتم خونه ولی
جمعه 13 تیر رفتیم شاندیز که هوا خیلییییییییی توپ بود و خیلی خوش گذشت اول رفتیم یه سر هایپر مارکت پدیده هنوز چند دقیقه ای نگذشت که شما حسابی گند زدی کلا با این لباست مشکل داری هر بار تنت میکنم باید یه افتضاحی به بار بیاری خلاصه رفتیم تو ماشینو خدا رحم کرد آب تو ماشین داشتیم شستمت و تمیز و مرتب و انگار نه انگار اتفاقی افتاده شما هم هی به من که حسابی کفری شده بودم میخندیدی خلاصه برکشتیم رفتیم سمت ابرده با چه مکافاتی بابایی برامون غذا پیدا کرد نهارو خوردیم و یه استراحت کوچولو زیر درختای آلبالو و گیلاس داشتیم و بعدش رفتیم خونه بابا بزرگ که برای افطار دعوت شده بودیم و شما حسابی ماررو ترسوندی
داشتم بهت شیر میدادم که یه حالت بی قراری داشتی فکر کردم آروغ داری یه کم گزاشتمت رو دوشم دیدم آروم نمیشی گزاشتمت رو پام تا لباستو در بیارم دیدم تمام بدنت پر شده از کهیـــــــــر وای داشتم سکته میکردم اول یه کم نگا کردم فک کردم پشه زده ولی دیدم نه داره زیاد میشه دادم رفت هوا بابایی اومد و گفت بریم درمانگاه
خیلی ترسیده بودم دکتر شما رو معاینه کرد و گفت چیز خاصی نیست احتمالا ویروسه یا چیزی خوردین که باعث حساسیت شده یه آمپول داد و دو تا شربت تا آمپولو زدیم سریع خوب شد بدنت الهی بمیرم پسرک صبورم خلاصه خیلی نگران شدم شربت هاتو دادم و دیگه خبری از کهیر نبود شیمای عزیز هم که شنبه بعد افطار بردمشون موجهای آبی و خودم رفتم خونه آبجی صدیقه و تا سحر اونجا بودم بعد هم رفتم دنبالشون و روز بعد یکشنبه ساعت 4 عصر برگشتن شمال همون روز بود که با مطب دکتر لطفی تماس گرفتم و برات نوبت گرفتم آخه پوستت هیچ فرقی نگرده و همونجور خشکی زده که برای سه شنبه نوبت داد شب سه شنبه دوباره بدنت کهیر زد هرچی فکر کردم هیچ چیز مشترکی اون شب با روز جمعه نخورده بودم بردمت حمام شستمت گفتم شاید خوب بشه اما نشد بابا با یکی از دوستاش که پزشک بود تماس گرفت و گفت نگران نباشین از شربتی که دکتر داده بهش بدین خوب میشه روز سه شنبه بردمت دکتر و گفتم هم برای خشکی ها و هم برای کهیر گفت تا 6 ماهگی هم خشکی و هم کهیر زیاد نگران کننده نیست اما اگه خشکی پوستش بیشتر شد و یا کهیر زدن ادامه داشت حتما بهم خبر بده موادی مثله گوجه بادمجان خربزه طالبی انگور کاکائو نخورم یادم اومد روز جمعه بیسکوئیت کاکائویی خوردم دیشبش هم که کهیر زد بیسکوئیت کاکائویی خوردم خلاصه یه شیرخشک نان آ اچ 1 داد که گفت خودم بخورم گفت ضد آلرژِی هست و یه پماد داد- خوب بودی تا امروز صبح که دوباره بدنت ریخت بیرون الهی بمیرم خیلی بیشتر از روزای قبل بود. امروز که هیچی هم نخورده بودم نمی دونم چرا اینجوری شدی سریع به بابایی زنگ زدم و بعدهم به دکتر - گفت بیارش درمانگاه بابایی اومد و قبلش از شربت سیتیریزنی که داده بود بهت دادم دیر تر خوب شدی نسبت به شب اول ودوم , یه کم بهتر شدی و لی بردیمت پیش دکتر- دکتر دیدت و گفت با توجه به اینکه سابقه آلرژِی تو خانوادتون دارین (بابا بزرگ و عمه مرضیه) یه آزمایش کامل نوشت که باید انجام بدیم و ببریم
من از الان وحشت دارم که آزمایشش چه جوریه وای که اگه آزمایش خون باشه من دل دیدن ندارم
خدایا پسر کوچولومو به خودت میسپارم مواظبش باش
------
خبرای خوبه این چند هفته هم یکی بارداری عمه مرضیه و یکی بارداری المیرا دوست عزیزم که خیلی خوشحال شدیم
یه خبر بد هم اینکه 2 شب پیش خونه خاله لیلا رو دزد میزنه و کلی طلا و زعفران و دوربین و هارد اکسترنال و دستگاه دیجیتال و .. میبره هر چی دزد وو کلاه برداره میخوره به پست این خواهر بد شانس من
و اما به روایت تصویر
جمعه - 6 تیر - اخلمد
اسمایل های دوست داشتنی و لحظه ای پسرک نازم
جوجه فشن
قبل از رفتن به شاندیز
جمعه 13 تیر-پارکینگ پدیده- بعد از خرابکاری مارو به خنده ای شیرین مهمون کرد
البته این خرابکاری یک آب شسته تر از خرابکاری چند هفته قبل در مجتمع وصال بود که همراه با خودت منو هم حسابی به گند کشیدی یادش میوفتم تمام بدنم یخ میکنه
بی کیفیت اما دوست داشتنی
عکسها زیادن اما وقت من با یه فسقلی مثل شما کم
دوستت دارم دردونه