25 روز از لمس بودنت
فندق مامان
دیروز جمعه 26 اردیبهشت که شما 24 روزه شده بودی قرار بود به خاطر اینکه شما رو ختنه کردیم بابا بزرگ(بابای بابایی) برای شما یه جشن کوچیک دور همی بگیرن خونشون ما هم صبح جمعه رفتیم اونجا و خیلی خوش گذشت عمه ها و عمو حسابی از دیدن شما ذوق کردن و سر اینکه بغل کی باشی دعوا بود هوا هم حسابی گرم بود و نگران این بودم که یه وقت اذیت نشی .
عمو رضا و بابایی منقل به پا کردن جوجه ها رو پختن و نهار مفصلی خوردیم و بعد نهار هم یه کم استراحت کردیم و عصر عمه مرضیه زحمت کشیده بودن برای شما کیک درست کرده بودن -کیک رو آوردن و همه بهت هدیه هاشونو نقدی دادن - تو کل اون همه سر و صدا شما خواب بودی هر کار کردیم بیدار نشدی -
فکر کنم خجالت میکشیدی خودتو زده بودی به خواب خلاصه که روز خوبی رو در کنار خوانواده پدری داشتیم
شب هم با شما و بابایی رفتیم بیرون یه کم دور دور و بعد اومدیم خونه لباساتو عوض کردم و دست و صورتت رو شستم و اومدم عوضت کنم که دیدم بعلهههه خدا رو شکر حلقه هم به سلامتی افتاده و دیگه حسابی خوشحالیمون تکمیل شد - خدارو هزار بار شکر که اذیت نشدی خیلی میترسیدم که بعد ختنه مثله خیلی نی نی های دیگه که آروم هستن و بعد همش گریه و اذیت میکنن بشی ولی خدا رو شکر این اتفاق نیوفتاد-
-------
پ .ن : پوریای عزیزم شرمنده که هنوز پست سیسمونیتو کامل نکزدم واقعا روزهای آخر برام پای لپ تاپ نشستن سخت بود قول میدم برای اینکه یادگاری توی وبلاگت داشته باشی عکسها رو حتما تکمیلش کنم و آپ کنم
پ.ن: دیشب فهمیدیم آخر هفته عقد کنون خاله فریده هست ایشالا به سلامتی باشه و خوشبخت بشه
مامان من هم آخرین دخترش رو عروس کرد البته من ته تقاریم و لی من یه کم عجله داشتم
الهی همیشه از نظر مالی تکمیل باشی و دست خیر داشته باشی
دست مامان بزرگ و بابا بزرگ درد نکنه هم بابت مهمونی هم هدیه و همینطور دسته عمو رضا و عمه ها
دوست دارم فرشته کوچولوی نازم -تو پاداش کدوم کار خوبم بودی؟
خدایا حافظ پسرم باش از شر وسوسه های شیطان