روزهای بدون درد+ 5 سالگی عشقمون مبارک
همه چی خوب و رو به راهه
تکون های تو به اوج رسیده و شبها برام خواب نزاشتی
چند شب پیش که بعد اون همه درد و بی خوابی خوابیده بودم چنان لگدی زدی که تا 5 دقیقه تو شوک
بودم و چنان پریدم از خواب که بابایی هم بیدار شد - وقتی تکون میخوری و اتفاقی بابایی میبینه از ذوق
قیافش دیدنیه -فقط جون مادرت وقتی تو لگنم هستی اونقدر تکون نخور اون سونده میخوره به مثانم و
دادم میره هوا اون موقع نمی دونم قربون صدقت برم یا دعوات کنم الان چند هفته ای میشه که از
خونه بیرون نیومدم و فقط استراحت کردم شب یلدای خوبی نداشتیم چون یه کم درد داشتم اما امیدوارم
زمستون قشنگ و خوبی در پیش داشته باشم البته امسال باید پا رو دلم بزارم و از دور دور بازی ها و برف
بازی ها چشم پوشی کنم چون کلیه هام به سرما فوق العاده حساس شده و دیگه دوست ندارم اون
کابوس های وحشت ناک تکرار بشه
این روزها سجده شکر به جا میارم و اول خدا رو شکر میکنم به خاطر سلامتی تو
که این تکون ها روشن ترین دلیله برای سلامتیت
دووم برای اینکه لطفش شامل حالم شد و دیگه درد نمی کشم
خرید کردن برات رو دیر شروع کردم اما امیدوارم استارتش به همین زودی ها بخوره
این روزها لذت میبرم از زندگی از بارداری از این زمستون دوست داشتنی
--------------------------------------
+ 5 دی 1387 اولین دیدار منو بابا و آغاز عشق شیرین و پر بار ما بود این روز خیلی برامون عزیزه
و چقدر زیباتر میشن این روزها وقتی ثمره عشمون هم وجود داره