15 هفتگی = عاشورا
عشق مامان
دنیای این روزهای من پر شده از استرس و نگرانی
بی اشتهایی ها و تهوع ها انگار تا ماه آخر میخوان همراهمون باشن
هنوز بعد گذشت 20 روز از کنترل دوم هیچ وزنی اضافه نکردم
درد کلیه و عفونت ادرار هم بهش اضافه شده
هنوز رد کبودی سرم ها رو دستام خوب نشده که پشتم از بستری شدن میلرزه
و امان از تنهایی که تو این روزها چقدر بیشتر حس میشن
یه هفته ای خونه مامانم بودم اما مریضی های جور واجور مامان و بابام حسابی
ناراحتم میکردن و باز میترسیدم و یواشکی اشک میریختم و به ظاهر میخندیدم
تا ناراحتی من بیشتر ناراحتشون نکنه
کنترل سومم 6 آذر ه اما انگار مشکل کلیه و دردهای اعصاب خورد کن رو تا 2 هفته دیگه
نمی تونم تحمل کنم و نمی تونم با فرضیه سر کنم که شاید طبیعیه شاید به خاطر ایه یا به خاطر ......
امروز با دکتر تماس میگیرم تا نوبت بده
امسال اولین عاشورا رو با تو دقیقا توی 15 هفتگیت همراه بودم گرچه حالم خوب نبود اما
تمامش رو به عشق سال آینده که تو یه کوچولوی حدودا 6 ماهه خواهی بود سپری کردم
مامان جون دعا کن برای من برای مامان بابام برای خاله وجیهه که 1 ماه دیگه زایمان داره
برای خودت که سالم و سلامت بیای تو بغلم و تمام دردهام و دغدغه هام و ازم دور کنی