واکسن شش ماهگی
بلاخره بعد از 5 روز تاخیر واکسن شش ماهگیتو زدیم من اصولا ایام محرم میام خونه مادر بزرگ و واکسنتو اینجا زدیم چون شنیده بودم واکسن سختیه و اصولا همراه با تبه که همینطور هم شد شما حسابی تب کردی باز خدا رو شکر دست تنها نبودم اون روز کلا پای راستت رو جمع کرده بود ی و تکون نمیدادی الهی بمیرم جیگرم کباب میشد این صحنه رو میدیدم منم گزاشتمت توکریر که غلط نزنی چون به محض کوچک ترین تکون گریه می کردی کلا خواب بودی اون مواقعی هم که بیدار بودی نق نق میکردی و گیج بودی روز بعد همه چی به حالت عادی برگشت و شما شدی پوریای پر تحرک سابق پارسال تو این ایام حسابی بهم سخت گذشت از همه لحاظ جسمی روحی هیچ امیدی و انگیزه ای نداشتم رفتم به ارشیو وبلاگت و پست پارسالو خوندم گریم گرفت و دلم به تنهاییای خودم سوخت به حال خودم گریه کردم که چقدر همیشه هوای دیگران رو دارم اما خودم چقدر..... انگار زمان بدنم برگشته یه پارسال هر روزش رو دارم مرور میکنم و بیشتر عصبی میشم
تنها نقطه آرامشم تویی پارسال هم تنها روزنه امیدم تو بودی چه خوب که تو هستی
............
این روزها دلم عجیب گرفته
چه آشوبی در دل داشت مادر شش ماهه حسین
التماس دعا