، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره

بهترین حس

اولین کنترل

گل نازم شنبه یعنی 17 خرداد شما در سن 46 روزگی رفتی بهداشت برای کنترل وزن و ومعاینه پزشک باید 45 روزگی میرفتیم که جمعه بود خدا رو شکر وزنت شده بود 4 کیلو و 900 گرم  پزشک هم معاینه کرد و خیلی راضی بود بدنت کمی مثل کهیر خشکی زده که به دکتر نشون دادم و گفت طبیعیه قد و دور سر ت رو اندازه نگرفتن گفتن وقتی برای واکسن 2 ماهگی ببرمت اندازه گیری میشه خدایا شکرت که پسر کوچولوی نازم سالم و سلامته شبا وقتی تند تند نفس میکشی یا وقتی صداهای عجیب از خودت در میاری خیلی میترسم مامانم میگه دل  مادرا تو هر زمان از بزرگ شدن بچه هاشون همش میلرزه و نگرانن که اتفاقی براشون نیفته   خدایا جیگر گوشم رو به خودت میسپارم که فق...
18 خرداد 1393

از30 روزگی وعروسی تا 40 روزگی و اولین زیارت

یه غیبت طولانی و عدم دسترسی به نت و گرفتاری ها باعث شد نتونم اون جور که میخوام ریز خاطراتت رو برات بنویسم اولین مسافرتت رو چهارشنبه 30 اردیبهشت به همراه بابایی رفتیم خونه پدر من که روز بعد عقد کنون خاله فریده جون بود خیلی خوش گذشت  داداشای من که دایی های شما باشن به همراه زن داداش ها و بچه ها  اومدن دیدنت و هر کی در مورد شکل و قیافت یه نظری می داد البته در مجموع همه موافق این بودن که بیشتر شبیه بابایی هستی روز بعد هم یعنی 31 اردیبهشت شما 1 ماهه شده بودی و من و بابایی خیلی خوشحال بودیم از اینکه  1 ماه از زندگی تو فرشته کوچولوی ناز  کنار ما گذشت  خدارو شکر خیلی آروم بودی تو اون دو روز و روز مجلس تونستیم سفره عقدر ...
13 خرداد 1393

25 روز از لمس بودنت

فندق مامان دیروز جمعه 26 اردیبهشت  که شما 24 روزه شده بودی قرار بود به خاطر اینکه شما رو ختنه کردیم بابا بزرگ(بابای بابایی) برای شما یه جشن کوچیک دور همی بگیرن خونشون ما هم صبح جمعه رفتیم اونجا و خیلی خوش گذشت عمه ها و عمو  حسابی از دیدن شما ذوق کردن و سر اینکه بغل کی باشی دعوا بود  هوا هم حسابی گرم بود و نگران این بودم که یه وقت اذیت نشی . عمو رضا و بابایی منقل به پا کردن جوجه ها رو پختن و  نهار مفصلی خوردیم و بعد نهار هم یه کم استراحت کردیم و عصر عمه مرضیه زحمت کشیده بودن برای شما کیک درست کرده بودن -کیک رو آوردن و همه بهت هدیه  هاشونو نقدی دادن - تو کل اون همه سر و صدا شما خواب بودی  هر کار کردیم ب...
27 ارديبهشت 1393

18روزگی و ختنه

  قبل از رفتن به بیمارستان     امروز صبح  ساعتای 11 بود که پوریا جونو بردیم ختنه کردیم پسرک نازم اصلا تو این 18 روز نه گریه کرده بود و نه بی قراری به جز روزی که تو دستگاه بود اما امروز حسابی هم گریه کرده و هم بی تابی موقع شیر خوردن همش غر غر میکرد و دلم براش خیلی میسوخت خدارو شکر از ساعتای 3 آروم شده و بهش قطره استامینوفن دادم و همش می می میخوره و لالا میکنه - بعد از ختنه بچم اینجا داره فکر میکنه که چه اتفاقی افتاد چرا یه هو همه چی اینجوری شد چی شد که این جوری شد یه موضوع دیگه هم این که روز 18 ادریبهشت که پوریا 16 روزه بود من دوباره رفتم بیمارستان اول قرار بود سه شنبه عمل بشم...
21 ارديبهشت 1393

روز تولد

  سلام به همه دوستای مهربونم که احوالپرس من و پوریای عزیزم بودن و شرمنده گل روی همگی هستم که نتونستم جواب کامنت هاتونو بدم و فقط تایید کردم .  ماجرای بیمارستان و زایمان خیلی طولانی و مفصل شد چند روز پیش اومدم بنویسم که اصلا تمرکز نداشتم و امروز به ثمر رسید 1 اردیبهشت روز خیلی پر استرسی بود برای من چون خیلی ناگهانی و غافلگیرانه متوجه شدیم که باید ظرف 24 ساعت آینده پوریا به دنیا بیاد وگرنه براش خطر داره طبق گفته دکتر باید ساعت 5 صبح میرفتم بیمارستان و بستری میشدم  یه آمپول تجویز کرده بود دکتر که رفتیم زدیم و به مامان بزرگا خبر دادیم  که فردا قراره بریم بیمارستان  مامان من هم با بابا بزرگ و خاله وجیهه و دانیا...
20 ارديبهشت 1393

پهلوون پوریا

پوریا در تاریخ 2 اردیبهشت 1393 متولد شد جریانات فصله و من حالم اصلا خوب نیست چون  درد طبیعی رو کشیدیم و در نهایت سزارین شدم حتما سر فرصت مینویسم برامون دعا کنید حال جفتمون بهتر بشه روز اول بیمارستان(هیچ وقت بینی دیگران رو مسخره نکنید ) روز دووم خونه روز سووم روز چهارم  متاسفانه پسرم زردی گرفته و به مدت 30 ساعت باید زیر دستگاه باشه منی که تو این 4 روز صدای گریه بپم رو نشنیدم امروز حسابی گریه کرد زیر دستگاه خیلی بی قرار میشه دعا کنید خدا بهش آرامش بده تا زودتر خوب شه ...
6 ارديبهشت 1393

سورپرایــــــــــــــــــــز

فسقلم امروز صبح که برای انجام سونو گرافی رفتم همه چیتون خوب بود به جز مقدار مایع دور جنین که کم بود عصر رفتم مطب دکتر و گفت خطر ناکه باید بستری بشی اما قبلش برو یه سونو اورژانسی انجام بده تا بعد تصمیم بگیرم استرس و نگرانی و  وحشت تمام وجودمو گرفت اعصابم خورد شد که چرا چیزی که دوست ندارم باید اتفاق بیوفته بعد گفت بزر معاینه کنم ببینم شرایط لگن چطوره  معاینه کرد و همه چی فوق العاده بود دهانه رحم 2 سانت باز شده بود و لگنم هم دکتر گفت برای زایمان خیلی خوبه  اما ریسک نمیشه کرد رفتم سونو گرافی و دکتر که متوجه نگرانیم شد کلی باهام شوخی کرد و بعد گفت دخترم خیلی آب دور جنین کمه (سونو گرافی صبح 55mm و این 24mm) سریع رفتم مطب د...
1 ارديبهشت 1393

روز مادر+37 هفته

 زیبا ترین هدیه خدا برای من و بابات وجود زیبای تو بود امروز روزه مادره و من معنی واقعی این روز رو با حضور تو حس کردم من بهترین هدیه رو از تو میگیرم وقتی لگد میزنی وقتی  حرکت میکنی تو به من لبخند رو هدیه میکنی,  وقتی با هر قسمت بدنت به یه جای شیکمم ضربه میزنی حتی درد و ناله ای که بعد این فشارها به بدنم میاد هم بهترین هدیس دردونه من  این روزا و شبا با دردای جدیدی همراه شده دردایی که خبر از نزدیک شدن لحظه دیدار میده خستیم خسته انتطار خسته از بی قراری برای بو کردن عطر تنت که بوی بهشت رو میده شک ندارم با بغل کردنت تمام دردها رنج ها خستگی های نه تنها این 9 ماه بلکه تمام ماه های عمرم تموم میشه -------...
31 فروردين 1393

اولین ساعات از آغاز 36 هفتگی

این شبا و روزا همه جور دردی به سراغم میاد و مثل همیشه با فکر اینکه دیگه زمان زیادی برای به آغوش کشیدنت نمونده تحملشون میکنم دوشنبه 18 فروردین کنترل و چکاپ داشتم که همه چی رو به راه بود و دکتر حسابی به شیکم صاف و سفتم می خندید میگفت مثه سنگه ای ول   قرار بود معاینه داخلی انجام بده که گفت چون احتمال لک بینی یا آبریزش هست و با توجه به اینکه میخوای طبیعی زایمان کنی و هنوز 1 ماه دیگه تا تاریخ زایمانت مونده معاینه باشه برای 1 اردیبهشت که یک سونو هم باید اون روز انجام بدم گفت باید از اول اردیبهشت آماده باش باشی امکان داره که زودتر بیاد من که دوست دارم 9 ماه و 9 روز و 9 ساعت و ... کامله کامل بشه ولی باور که خسته شدم مامان جون  شبا...
21 فروردين 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بهترین حس می باشد